گفتگو با پدر و مادر شهید مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور - اصغر پاشاپور

دخترم مژگان‌خانم در همین گیر و دار مریض شد و به درمانگاه خانی‌آباد رفتیم. من به دکترها گفتم دخترم تب دارد و حالش ناجور است. آمپول‌هایی از آمریکا آورده بودند برای فلج اطفال که می خواستند امتحان کنند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته.

حالا حاج‌ اصغر که در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی بارها تصاویرش به صورت شطرنجی از تلویزیون پخش شده بود، حالا به شهادت رسیده بود و می‌شد درباره ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی‌اش در نبرد سوریه صحبت کرد. پیکر حاج اصغر البته به دست تکفیری‌ها افتاده بود و مدتی طول کشید تا به تهران بیاید.

در گفتگویی تفصیلی با حاج عزیزالله پاشاپور و حاج خانم سیده هوریه(حوریه) موسوی‌پناه،  پدر و مادر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور در یک صبح بهاری، تلاش کردیم ریشه‌های رشادت و شجاعت در این خانواده و خاندان را واکاوی کنیم. از برادر عزیز، حاج حمید بناء از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس سپاسگزاریم که مقدمات این دیدار نوروزی را فراهم کرد. بخش سوم این گفتگو، پیش روی شماست.

قسمت اول و دوم این گفتگو را هم اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

مادر شهید: به اصغر می گفتم اینقدر بسیج نرو. زن و بچه‌ات هم حقی بر گردنت دارند. می‌گفت: مامان ما از پدرمان یاد گرفته‌ایم. چرا جلوی فعالیت‌های من را می‌گیری؟

ما با زن و بچه‌های اصغر یک جا می نشستیم. ما بالا بودیم و آنها هم پایین می نشستند. خانه بزرگی هم نداشتیم. وضع مالی به خصوصی هم نداشتیم. به پدرش می گفت یک صد تومانی به من بده؛ بچه هایی که تا حالا مشهد نرفته‌اند، ‌گناه دارند؛ ببرمشان مشهد. می گفتم: تو زن و بچه‌ات را می گذاری و می روی؟! می گفت: ‌این بچه ها نباید به راه بد کشیده شوند. باید مواظبشان باشیم.

یک پسری بود که زنجیر می‌انداخت و شلوار لی تنگی می‌پوشید. یک روز دیدم اصغر باهاش حال و احوال می کند و حرف می زند. گفت: اصغر جان! با اون پسره نگردی لنگه اون بشی؟! گفت:‌ من زن و بچه دارم. می خواهم به راه بیاید... الان آن بچه شده سر به راه و عالی.

پدرشهید: من ۵ سال در بیمارستان خوابیدم. ۲ سال کسی را نمی شناختم.

مادر شهید: برای من رفتن به ملاقات خیلی سخت بود. چون آن موقع مثل الان آژانس و اسنپ نبود. تلفن هم نداشتیم.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
حاج عزیزالله پاشاپور (پدر شهید) در همه عملیات‌های جنگ تحمیلی حضور داشت

بیمارستان نورافشار کجا بود؟

مادر شهید: آن کله تهران بود. طرف دارآباد. خانه اسدالله علم بوده که کرده اند بیمارستان. آب از زیر کوه بیرون می آمد. من هم می رفتم و چای و همه چیز برایشان می بردم. درشان قفل بود چون موجی بودند. می خواستم قفل را باز کنند تا حاج آقا را بیاورم در حیاط و با هم باشیم. می گفتند اگر فرار کند چه؟!... می گفتم: برای چه فرار کند؟ می آمد می نشست، چای و میوه می خوردیم. سربازهایی هم بودند که می آمدند. من با بچه ها می رفتم ملاقات. رفتن به بیمارستان خیلی سختم بود. هفته ای دو بار می رفتم. سری می زدم و می آمدم.

بیمارستان بقیه الله هم خیلی حالش بد بود. ملاقات هم نداشت. طبقه پنجم بود.

یک بار که می رفتم برای ملاقات، از اتوبوس پیاده شدم که سوار ماشین شخصی بشوم. دیدم یک کیف داخل اتوبوس است. آن موقع بمب‌گذاری زیاد بود. من آخرین نفر پیاده شدم. راننده گفت: ‌خانم کیفت را بردار. گفتم: مال من نیست. گفت: ‌بمب گذاشته‌ای اینجا که نمی خواهی برش داری؟ گفتم: بمب کجا بوده؟ کیف را برداشتم و می گفتم نکند راستی راستی بمب باشد؟

کیف را تکان تکان می دادم اما هیچ صدایی نمی داد. گفتم خدایا اگر بمب داخلش هست من را بکشد و آسیبی به کسی نرسد. سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان نجمیه. یکی از خواهران آنجا حاج آقا را می شناخت. گفتم این کیف را پیدا کرده ام و راننده گفته داخلش بمب است. گفت: بهش دست نزنید! درش را هم باز نکنید! تعدادی از برادران حفاظت آمدند و در کیف را باز کردند. دیدند همه‌اش چک حامل است. کلی مدارک و سویچ ماشین و مقدار زیادی پول داخلش بود. گفتم بیایید آدرس و تلفنش را پیدا کنید، بیاید کیفش را ببرد. من را نصف جان کرد. صاحبش که آمد، کیف را جلوی من گرفت و گفت تو را به خدا هر چه می خواهی بردار. گفتم: ‌من چیزی نمی خواهم. این کیف، من را نصف جان کرد. مدام پیش خودم می گفتم این کیف من را می کشد یا کس دیگری را آسیب می‌زند.

آن بنده خدا هر دفعه می آمد ملاقات حاج آقا. گفتم وقتی راهت نمی دهند برای چه می آیی؟ من خودم پشت در می مانم...

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

شما در این ۵ سال هفته‌ای دو بار این مسیر را می رفتید و می آمدید؟

مادر شهید: بله. بچه ها هم با من می‌آمدند. هر بار دو تایشان را با خودم می بردم. یک بار یک ماشینی آمد و گفت: ‌بیا سوار شو؛ من دارم می روم بیمارستان. من ترسیدم. با خودم گفتم نکند ما را ببرد و سر بچه ها را ببرد! گفتم: نه. ما بیمارستان نمی رویم.

همین الان هم رفتن از شهرری تا دارآباد سخت است؛ چه برسد به آن روزها...

مادر شهید: پسرم! وقتی آدم برای اسلام کار کند، باید سختی ها را هم به جان بخرد. قدمی که برای خدا برمی داری باید سختی ها را هم تحمل کنی.

پدرشهید: خانه ای که گفتم آتش گرفت و سوخت؛ تیرماه سال که ۹۲ دامادمان حاج محمود مهربان در بیمارستان شهید شد، خراب شد.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
شهید حاج محمود مهربانی ارتشی بود و بر اثر جراحات زمان جنگ به شهادت رسید

داماد بزرگتان بود؟

پدرشهید: اولین دامادمان آقای خزایی است و بعدش ایشان بزرگتر بود. همان خانه که یک بار آتش زدند، کنارش گودبرداری کردند. گفتم خانه ما خراب می شود اما قبول نکردند. در همین روزها بود که گفتند حاج محمود مهربانی در بیمارستان شهید چمران شهید شده. خانه را خالی کردیم و به بیمارستان رفتیم. یک مستأجر هم داشتیم که خاله‌ام بود که بی‌اجاره می نشست. وقتی از بیمارستان رفتیم و برگشتیم دیدیم خانه خراب شده. الان هشت سال است که به دادگاه می رویم تا تکلیف آنجا را مشخص کنیم.

حاج محمود چطوری شهید شدند؟

پدرشهید: در زمان جنگ، هم شیمیایی شده بود و هم چند روز قبل از شهادت یکی از پاهایشان را از دست دادند. ارتشی بود.

ماشاءالله آنقدر در خانواده‌تان شهید و جانباز دارید که حسابش از دست ما خارج شده.

مادر شهید: خانمِ شهید مهربانی هم در شهرک شهید چمران زندگی می کند.

پدرشهید: همسر حاج محمود مهربانی (مژگان خانم)‌ همان زمان که برای داشتن رساله حضرت امام ما را به دادگاه می بردند و اخراجمان کردند در سال ۵۴، بیمار شد. من ناراحت بودم. هرروز هم من را به کارگزینی می بردند و سین جیم می کردند. مسئله ای برای روزه و اختلافی بین مراجع بود که می خواستم از روی رساله برای همکارانم بخوانم. کل مشکل همین بود. آن موقع رساله آقای شریعتمداری را آورده بودند که نظراتش با نظر حضرت امام فرق داشت. من آورده بودم که این مسئله روزه را با هم بررسی کنیم. فقط همان مسئله را نگاه کردم و کتابچه را بستم و به خانه بردم!

دخترم مژگان‌خانم در همین گیر و دار مریض شد و به درمانگاه خانی‌آباد رفتیم. من به دکترها گفتم دخترم تب دارد و حالش ناجور است. آمپول‌هایی از آمریکا آورده بودند برای فلج اطفال که می خواستند امتحان کنند. مثل الان که واکسن‌های کرونا را روی آدم ها تست می‌کنند. به دکتر گفتم ما دو بار دخترم را آورده‌ایم اما تب‌ش نمی آید پایین. دارویی بدهید که تبش بیاید پایین. دکتر هم ناراحت شد و فحشی به رییس‌جمهور آمریکا داد. گفتم: چه کار به آمریکا داری؟ یک آمپول آوردند و زدند و بچه‌ام فلج شد. دخترم را آوردیم خانه و دیدیم و بعد از دو سه روز راه نمی رود. الان هم با ویلچر تردد می کند.

مادر شهید: تازگی‌ها با واکر راه می رود.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
تصویر حاج اصغر پاشاپور در سفره هقت‌سین مسجد شهرک شهید بروجردی

چند سالشان بود؟

پدرشهید: دو سالشان بود.

با همین وضعیت آقای مهربان به خواستگاری‌شان آمد؟

پدرشهید: بله؛ آقای مهربان هم شیمیایی بود. بعد از جنگ آمدند خواستگاری و ازدواج کردند. دکتری بود که به من سر می زد. او پیشنهاد این ازدواج را داد. گفتم: وضعیت دختر من طوری است که با ویلچر راه می رود. گفت: اشکال ندارد. مثل هم هستند. بالاخره این زندگی شروع شد. حاج محمود خیلی مرد خوب و آقایی بود. وقتی هم شهید شد، شهادتش ما را نجات داد. همانطور که گفتم، رفتیم بیمارستان و وقتی برگشتیم دیدیم خانه‌مان خراب شده است! آن خانه هنوز هم خراب است.

عروسی اصغر هم در آن خانه برگزار شد. شب ولادت امیرالمومنین(ع) بود.

اصغر آقا چطور ازدواج کردند؟

پدرشهید: همسر اصغر را خودم برایش پیدا کردم.

مادر شهید: اصغر دو سال رفته بود مهاباد. آموزش نظامی می داد. یکی از سربازانش را با ملحفه درست کرده بود و عکس گرفته بود. می گفت می خواهم با این دختر ازدواج کنم. گفتم: این دختر پدر و مادر نداشته؟ نگفته تو پدر و مادر داری؟!... با اصغر قهر کردم. خواهر بزرگش ماجرا را می دانست. گفت: چه اشکالی دارد؟... سربازی که در عکس بود هم تهرانی بود. خیلی ناراحت شدم. اصغر آمد بغلم کرد و زد زیر خنده. گفت: این سرباز من است... من فهمیدم که زن می خواهد. سن زیادی هم نداشت. فکر کنم ۱۹ سالش بود. گفت: خیلی زود است.

پدرشهید: دو سال هم در پادگانی در جاده مشهد و نرسیده به مامازن آموزش نظامی می داد. یک بار همسرش آمده بود خانه‌مان و ناراحت بود. گفت:‌ اصغر چهار روز است خانه نیامده. نمی دانیم چه شده... رفتم پادگان و پیدایش کردم و گفتم بیاید خانه.

مادر شهید: من هم به اصغر گفتم به خانمت بگو که آموزش می‌دهم. گفت:‌ من روز اول گفته ام که من پاسدارم و باید بفهمد که کار پاسدار همین است. من هم ناراحت شدم. من هم بلند شدم رفتم.

حاج آقا رفت خانه دخترم تا لوله‌شان که شکسته بود، تعمیر کند. خواهر عروس ما آنجا مستأجر بود. شوهرش هم روحانی بود. آمد و گفت دختر خوبی پیدا کرده ام برای اصغر که خیلی محجبه است. گفتم: اول باید بشناسیمش. نشناخته نمی شود تصمیم گرفت. رفتم و از دخترم سئوال کردم. دخترم گفت:‌ من نمی شناسمش اما خواهرش را می بینم. بچه خوبی است. اتفاقا مادرش هم سید بود و پدرش هم هم‌اسم حاج‌آقا عزیزالله بود. پیش مادرش رفتیم و اتفاقا پسندیدند اما گفتند نمی شود! پرسیدم چرا؟... گفت:‌آخر ما شیعه‌ایم. گفتم: چرا فکر می کنی هر چه کُرد است سُنی است؟ ما هم شیعه‌ایم. اسم پدر من سید علی است. ما هم شیعه‌ایم؛ نترس...

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
لباس و جوراب خاکی حاج اصغر که با پیکرش از سوریه آمد

اصغر که آمد گفتم یک دختر خوب پیدا کرده‌ایم. ببین اگر می توانی با هم زندگی کنید، ما برویم خواستگاری. گفت من تنهایی نمی روم. گفتم با خواهرت برو. رفت و آمد و گفت: ‌مامان! بد نیست. خودتان می‌دانید... راضی بود. خدایی‌ش آن ها هم سختگیری نکردند. ۱۱۴ سکه بهار آزادی مهریه شد و ما هم قبول کردیم. عروسی شان هم در خانه خودمان بود. نگفتند باشگاه و سالن بگیرید. چادر کشیدیم روی حیاط، برای زنانه. مردانه هم در حیاط همسایه بود. بزن و برقص هم در عروسی هیچکدام از بچه ها نداشتیم. عروسی گرفتند و تقریبا ۱۰ سال در حیاط خودمان می نشستند. در یک اتاق و یک آشپزخانه کوچک. این ده سال را اصغر در خدمت بسیجی‌ها و جوان ها بود. بچه‌های ملک‌آباد را می برد مشهد. خانواده شهدا را می برد سفر و گردش. ماه رمضان و شب های قدر را افطاری می داد. وضع زندگی خودش خوب نبود اما این کارها را می کرد. می گفت خدا خودش می رساند. چرا به فکر زندگی دنیا هستید؟... می‌گفتم: ما هم که مثل تو زندگی می کنیم.

تا این که یک خانه سازمانی در شهرک الماسی به اصغر دادند. آنجا هم در خانه‌شان نمی ایستاد و هر شب پیش بچه‌های ملک‌آباد بود. فرمانده پایگاه شده بود و پایگاهشان هم رتبه اول شده بود. گفتم تو الان باید پیش زن و بچه‌ات بمانی. می گفت: نمی شود این بچه ها را به حال خودشان واگذاشت.

کم کم رفت سوریه. هر بار که می‌رفتیم اندازه نیم ساعت پیش ما می آمد. می گفتم اصغر تو ما را می کشانی اینجا اما خودت نیستی. خب یک شب بیا و پیش ما بمان.

شما چقدر آنجا می ماندید؟

مادر شهید: پنج روز تا یک هفته. جایی که پاسپورت را می گرفتند باید می گفتیم که چند روز می مانیم. ما هم معمولا پنج روز می‌ماندیم.

این برای زمانی بوده که خانواده‌شان هم آنجا بودند؟

مادر شهید: یک بار هم قبل از رفتن خانواده اصغر، من و مادر زن و پدرزنش با حاج آقا رفتیم برای زیارت. ما رفتیم هتل. وقتی از هواپیما پیاده شدیم شب بود. گفتم ما که کسی را نمی شناسیم. الان باید کجا برویم؟ حاج آقا گفت بالاخره یک می‌آید دنبال ما. یک کاروان هم آمده بود. آن ها را صدا کردند و رفتند اما ما ماندیم. گفتم امشب ما دست داعشی‌ها می افتیم! (با خنده) یک نفر آمد و گفت از طرف پاشاپور آمده‌ام. عرب بود. اصغر آقا فرستاده بود دنبالمان. پاسپورت ما را گرفت و رفتیم. تاریک بود. من هم مدام صلوات می فرستادم و با خودم می گفتم الان ما را کجا می برد؟ هیچ کجا معلوم نبود. خلاصه ما را برد هتل. گفتم اصغر کو؟ حاج محمد پورهنگ هم آن موقع آنجا بود. هیچ کدامشان را ندیدیم. فردا حدود ظهر بود که اصغر آمد. گفتم این همه می گویی بیایید، نگفتی عرب ما را می برد و سرمان را می برد؟

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

گفت: نه مامان!‌ اینطوری هم نیست که شما می‌گویید. بعد از ظهر می روید حرم حضرت زینب، همه خستگی هایتان در می‌آید. عصر رفتیم حرم. فردایش هم رفتیم حرم حضرت رقیه. دیدم حاج محمد آمد. با ایشان هم حال و احوال کردیم. ما را برد طرف حرم حضرت رقیه. گفتم امشب شما یا اصغر پیش ما می آیید؟ گفت‌: نه من می آیم و نه اصغر. گفتم چرا؟ گفت: آخر ما شب ها یک کارهایی داریم که نمی شود بیاییم.  

وقتی می خواستیم از ایران برویم، اصغر گفت به اندازه ۲۰ نفر برنج ایرانی بیاور ولی خورشت‌اش را درست کن. برنج ها را خام بیاور. خیلی قیمه دوست داشت. درست کردم و سیب‌زمینی‌هایش را قاطی نکردم. حاج محمد آمد و پرسیدم خورشت‌ها خوشمزه بود؟ گفت: سیب‌زمینی‌هایش خیلی عالی بود. خیلی خوب سرخش کرده بودی... فهمیدم نخورده است. اصغر هم آمد و پرسیدم او هم همین را گفت. گفت:‌ مامان! آنقدر اینجا گرسنه هست که اگر یک تُن هم برنج درست کنید، هیچ کدامشان سیر نمی شوند.

پدرشهید: واقعا آدم وقتی نگاه می کند می فهمد چقدر خرابه شده. ما هم جنگ داشتیم اما اینطوری نبود. شهر داغونِ داغون شده بود. اگر ایران هم می آمدند، ایران همینطور خراب می شد دیگر.

مادر شهید: رفتم فرودگاه دیدم بچه‌های سوری که مجروح بودند را همینطور روی باند فرودگاه خوابانده بودند که به تهران بیاورند. هیچ چیزی زیر و رویشان نبود. بدنشان سوخته بود و آنطوری عفونت می‌کرد. از سه ساله بودند تا ۵-۶ ساله.

پدرشهید: آدم اگر برود بوکمال و حلب و حماء را ببیند، متوجه عمق خرابی‌ها می شود. لاذقیه را هم می خواستند بگیرند؛ اصغر جلویشان را گرفت. فقط خدا می داند که چه اتفاقی افتاده...

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 42
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 26
  • IR ۰۷:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    76 9
    زمین برای شهید تنگ است...
  • IR ۰۸:۰۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    34 9
    الان باید مستند فلج شدن این هم وطن با واکسن امریکایی ساخته بشه البته اگه صدا و سیما از امثال بی رگهایی مثل رامید خلاصی پیدا کنه
  • avdt IR ۰۸:۲۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    90 18
    شادی روح همه شهدای مدافع حرم صلوات.
    • حسین IR ۱۰:۲۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      76 38
      آخه بی وجدانی که منفی میدی اگه همین شهدای مدافع حرم نبودن الان داعشی ها برات ناموس باقی نمیزاشتن
  • امیرحسین IR ۰۹:۱۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    23 49
    او وووووو چقدر تایپ کردید میگفتید واکسن آمریکایی زده فلج شده نمیخواد کول زندگی شو تعریف کنی بعد به خاطره نمیشه اعتماد کرد چون تغییر می‌کنند مشکل هم از بیمارستان بوده که بدون اجازه رویه بیمار آزمایش می‌کنند وبعد ولشون می‌کنند تو شهر بچرخند حالا اگر فلج نمی‌شود و باعث بیمار خطرناک و واگیردار می‌شود چه می‌خواهید کنید
    • سیدغلامعلی DE ۰۹:۴۵ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      14 3
      برادر و یا خواهرگرامی ! عزیزمن کمی سعی کن سطحی نگر نباشی و بر آن باش که همیشه خوبی که خوب است را خوب بگوئی نه آنکه شما عزیز برادر خوب میپنداری .
    • IR ۱۰:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      26 38
      جنس شما از آن آمریکایی ها هم خراب تر است فکری به حال خودت بکن
    • رضا IR ۱۳:۴۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      14 2
      نه‌عزیزم‌آمریکا‌برای‌قربانی‌انسانها‌دست‌به‌هر‌کاری‌میزنه‌غیر‌قابل‌اعتماد‌‌متاسفانه‌‌ایادشان‌درداخل‌کشور‌هنوز‌نفهمیدن‌که‌آمریکا‌‌‌‌خیلی‌از‌انسانها‌را‌دردنیا‌موش‌ازمایشگاهی‌قردادادند‌البته‌می‌دانند‌ولی‌لجبازی‌می‌کنند‌‌‌درود‌بی‌پایان‌به‌روح‌شهید‌مرگ‌بر‌آمریکا‌‌وازناب‌وایادیشان
  • احسان معتمدی IR ۰۹:۲۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    34 4
    سلام ما بر حاج اصغرپاشاپور و بقول حاج قاسم اکبر
  • تقی IR ۰۹:۳۲ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    20 33
    شاید اشتباه آمپول زن بوده و دلایل دیگه.در کل منظورتون اینه که امریکا بد.البته واسه مردم واسه آقایان خوب
  • FR ۱۰:۰۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    18 2
    روح تمام اين شهدا در شادى ابدى و در كنار حضرت حق
  • IR ۱۰:۲۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    7 9
    بله آمپول آمریکایی هم باشه وقتی به عصب بزنی فلج میشی ولی دکتر زرنگی بوده هههه
    • IR ۰۷:۵۵ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
      0 3
      کلا در مشکلات ماهمیشه پای یه آمریکایی درمیانه مال خیلی قدیم بوده. شاید دکترش ناشی بوده، همین الانش دکترها آدم سالم را تو بیمارستان به درد میارن، کسی جوابگو نیست. چرابقیه ای که باایشون واکسن زدند فلج نشدند. یافلج شدند مهم نبوده ذکربشه
  • مهراد IR ۱۰:۳۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    26 7
    تمام واکسن های ک ب کشورهای خاور میانه می‌آورند جهت امتحان هست ویا تخریب انسان‌های خاور میانه اینم یک نوع سیاست کشورهای اروپایی و آمریکایی هست
  • مشرق IR ۱۰:۳۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    43 6
    مشرق عزیز محترم تیتر شما اصلاً برازنده متن وزین و ارزشمند شما نیست. هرکسی این تیتر را بخواند بدون آنکه متن آن را مطالعه کند و سپس آن را نشر دهد می داند نتیجه چه می شود: «خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!» یعنی این خواهر محترم شهید در زمان حاضر واکسن دریافت نموده و فلج شده است. قدری تأمل عزیز جان
    • IR ۱۱:۲۸ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      7 4
      واقعا
    • سعیدی کیا IR ۱۱:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      10 6
      چه ربطی داره؟؟؟ مخاطب ها باید مطلب رو بخونن و بفهمن موضوع چی بوده. اتفاقا تیتر مشرق خیلی هم هوشمندانه س :)
    • امیر IR ۱۴:۵۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      5 2
      درسته، منم اول مثل شما فکر کردم.
  • IR ۱۰:۳۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    16 4
    برخی خانواده ها بسیار بیشتر از سهم خود از سفره انقلاب برای آن هزینه کرده اند و توقعی هم ندارند همین خانواده پاشاپور یک پسر و دو داماد خود را برای اسلام و انقلاب و کشور داده اند و حال خانواده ها و افرادی هستند که سربار اسلام و نظامند و بسیار بیش از هزینه ناچیزی که برای کشور نموده اند از سفره انقلاب متنعم شده اند و تازه طلبکار مردم و نظام هم می باشند و امتیازات بیشتری را متوقع اند . ان شاءالله خداوند توانی به ما بدهد که خود را همواره بدهکار به اسلام و انقلاب اسلامی بدانیم
  • نجفعلی IR ۱۱:۰۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    22 3
    سلام با عرض خسته نباشید خواهشاً تیتر خبر را میزنید کمی دقت کنید حداقل بنویسید واکسن چی زده کی زده کی فلج شده توی این موقعیت حساس با روان مردم بازی نکنید اصلا کار خوبی نیست
    • IR ۱۱:۵۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      13 2
      درسته که این خبر مال سالهای پیشه ولی الان واکسن های خارجی کرونا هم فلج کرده هم کشته هم عوارض دیگه داشته واکسن انگلیسی آسترازنکا هم باعث لخته خون و مرگ شده تو چندین کشور ممنوع حتی تو مالزی حرام اعلام کردن اونوقت وزارت بهداشت دیشب اولین محموله رو وارد کرده
    • محبی IR ۱۱:۵۵ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      6 2
      داداش گلم نمی شه همه حرف ها رو توی تیتر آورد که ای بابا چه انتظاری داری شما
  • خادم شهدا IR ۱۱:۳۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    7 1
    سلام و عرض ادب و خداقوت؛ لطفا در نحوه تیتر زدنتان تجدیدنظر جدی داشته باشید. الان هرجا اسم واکسن بیاد همه فکرشون بسمت کرونا میره. و تبعیض بین مردم و خانواده شهداء. ضمن اینکه شأن خانواده شهدا بالاتر از این که این مدلی تیتر بزنید. ای کاش تیتری راجع به این شهید بزرگوار می زدید و با اخلاص کار می کردید تا با نظر همین شهیدعزیز مطلبتون پربازدید می شد و مشمول دعاهای خیر اون بزرگوار هم می شدید. ببخشید جسارت کردم. یاعلی
  • IR ۱۲:۱۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    3 14
    همین الآن اگر داروهای آمریکایی قطع شود سالیانه اندازه شهیدان جنگ ایران و عراق، کشتا میدهیم.از طرف یه دکتر داروساز
  • DE ۱۳:۱۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    3 3
    واقعا كسي اين ٣ گزارش را خوانده؟ يا همينجوري الكي مياييد اين پايين هورا ميكشيد؟ پر از تناقض هست، خونه اين بنده خدا را چندبار آتيش زدن؟
    • رییسی IR ۱۵:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
      4 4
      من خوندم تناقضی ندیدم
  • IR ۱۳:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    9 2
    آه و دیگر آه و آخر هیچ........
  • محسن IR ۱۴:۱۴ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    17 3
    وای بر کسانیکه شهدای مدافع حرم را شماتت میکنن.براستی کسی که از خانواده خودش دل بکنه وهزاران کیلومتر آنطرفتر در غربت شهید بشه بعدش پشت سرش تهمت و ناروا بزنن.خوش بسعادتشان.شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند.از خانواده شهدا غافل نباشیم .
  • اصغرمختاری IR ۱۵:۰۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    13 2
    سلام ودرود به روان پاک شهدا اگر حاج قاسم و شهید پاشاپور نبودن ما باید داخل ایران با داعش میجنگیدیم برای شادی رو حشان صلوات
  • IR ۲۰:۳۱ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    2 0
    واکسن امریکایی وارد کنید هر کس خواست واکسن ایرانی بزند و هر کس خواست امریکایی. آنوقت حقیت برایتان روش خواهد شد. فعلا امن ترین واکس های کرونا در دنیا که بیش از 100 کشور در صغفخریدش هستند دو اکسن فایزر و مدرنای امریکاست که تاکنون 500 میلیون دز آن تزریق شده
  • DE ۲۱:۲۵ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    0 2
    ازاین شهدا مظلوم تر نداریم . تن شون رو سپر بلا میکنند تا بلای داعش خونخوار رو از بین ببرند، تا زنان ایران در کمال آرامش در شهرها و روستاها راه برن زندگی کنند و مورد تجاوز داعش قرار نگیرند و بلاهایی که سر زنان عراقی و سوری و کرد امد از اسیر شدن ، مورد تجاوز قرار گرفتن و بعنوان برده در بازارهاشون فروختن رخ نده. هنوز یادمان نرفته این حکومت شیطانی داعش مرزهاش تا 30 کیلومتری ایران رسیده بود. یعنی فقط نیم ساعت تا خاک ایران فاصله داشتند. روح همه شهدا شاد و امیدورایم خداوند به خانواده های مظلوم شون صبر بده و اخرت بخیرشون کنه و پاداش عظیم به اشون بده.
  • IR ۲۱:۲۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    0 3
    روح شهدای مدافع حرم شاد
  • IR ۲۳:۴۶ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۷
    2 0
    به اسم شهید مردم رو از واکسن میترسونید؟ حاشا به غیرتتون.
  • فاطمه IR ۰۴:۵۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    3 0
    از اشناهای ما بچه ش واکسن فلج زد ...فلج شد بعد فهمیدن‌واکسن‌هندی بوده و قرار بوده از همه جا جمع بشه نکردن....همه چی رو گردن آمریکا نندازین ...امان ازآدم‌های سطحی نگر
  • دکترمحی DE ۰۵:۲۰ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    3 0
    خیلی از این افراد که در اون بازه زمانیفلج شدن و الان میگن به علت آمپول بوده که برای تب زدن ... دچار بیماری فلج اطفال بودن ... سعی کنید برای هر نوع خبری از یک متخصص همان زمین مشاوره بگیرید ..‌. مردم به اندازه کافی استرس دارن ... و این مدل بی اعتماد سازی نسبت به پزشکی مدرن آسیبش به مردم بی دفاع و مظلوم میرسد که به کلام شما اعتماد کردند ... التماس تفکر علمی ... التماس تعهد کاری
  • قاسمم IR ۰۷:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    0 1
    چه عجب بالاخره از عوارض واکسن نوشتید با این همه نفوذی که داریم واکسن های داخلی قابل تشخیص نیست
  • M IR ۰۸:۴۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    0 2
    اونهایی که منفی میدن همه شون ازریشه های آمریکایی، سعودی وصهیونیستی ان. واگرد به ریشه اصلی تون وگرنه چاپلاق بخوری که نفهمی ازکجاخوردی
  • IR ۰۹:۱۶ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    4 0
    حالا اون از کجا میدونست واکسن فلج اطفال آمریکایی بود،،؟؟, اولین بار ک میشنوم، واکسن فلج اطفال رو از آمریکا میارن !!!!!
  • محمد IR ۱۱:۰۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    3 0
    واکسن روسی میخرند و خودشان واکسن اروپای میزنند این هم نتیجه اش
  • IR ۱۱:۱۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    2 0
    امریکا بده قبول اما چرا اقازاده ها همه خوذشون امریکان چرا چرا چرا
    • IR ۰۰:۰۲ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۹
      0 0
      مگه آقازاده بی وجدان وطن فروش پست فطرت نداریم
  • IR ۱۹:۰۹ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
    0 0
    اخبار را طوری می نویسید که حتمن خوانده بشه هر کس عنوان خبر رو ببینه فکر میکنه مربوط به واکسن کرونا ست و درست نیست

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس